ناراحتم اما فکرمیکنم گفتنش قبحش رو میریزه و تلخیش رو برام کم میکنه!
بگذریم
موبایلم که معمولا سایلنته، ولی صدای ویبره ش از زنگ بهتر آدمو بیدار میکنه؛ هرچند فقط تو فاصله های کوتاه جواب میده و حتی دیگه تو ازدحام و شلوغی مترو، نمیتونه بهم بگه گوشی داره میلرزه
البته خیلی هم فرقی نداره. خیلی وقته کسی بهم زنگ نزده. یعنی از خدامه یه هو غافل گیر بشم و یه آدمی که هیچ تو ذهنم نیست بزنگه و حالمو بپرسه؛ و در واقع الآنه که خیلی لازمه ...
* * *
امروز تا قبل از ساعت 9 قرار بود گام باشه، اما انقدر خسته بودم که با وجودی که صبح دلم به تعطیلات آخر هفته خوش کردم و گفتم بذا این یه روز هم دانشگاه برم و کار کنم، پیامک رئیس که گفت نمیاد، منم دیگه وا دادم؛ اگرچه الان که فکر میکنم میبینم باید میرفتم و به اون کاری نمیداشتم
یه کم دو دو تا چارتا با خودم کردم، دیدم نمیشه تا فردا صبر کنم ... جناب خواهر صبح رفته بود و ساک و وسایلشم با خودش برده بود که بعد از کار، مستقیم بره ترمینال؛ منم یه ربع آخر فیلم Age of Adeline رو دیدم و شروع کردم قالیا رو لوله کردن. فقط 12 متری پذیرایی رو نمیشد و فقط تونستم مبلا و میزا رو از روش بردارم و بعدش به قالیشویی تلفن زدم
حالم گرفته شد وقتی داشتم آدرس میدادم؛ یارو گفت شهرکتون نگهبانیش اذیت میکنه، نمیایم اونجا. منم عصبانی شدم؛ شال و کلاه کردم و رفتم پایین که برم دفتر ه « روایت خطّی یک پیاده راه »...
ما را در سایت « روایت خطّی یک پیاده راه » دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 1bi-obour4 بازدید : 141 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1396 ساعت: 9:01